رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (1)
رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (1)
رفتار پيامبر(صلّی الله علیه و آله و سلّم) با پيروان ديگر اديان (1)
نويسنده:مصطفى صادقى
اشاره
تئودور خورى دانشمند مسيحى (ملكائى) اهل لبنان كوشش هاى زيادى را در راه معرفى اسلام، و فهم بهتر مسلمانان و مسيحيان از يكديگر صورت داده است. وى پس از سخنرانى پاپ نيز بارها كوشيد تا هم سخنان پاپ را توجيه و گاه تلطيف كند و هم بر باور خود به جايگاه والاى اسلام و مسلمانان و ضرورت گفتوگو و تفاهم ميان پيروان اين دو دين ابراهيمى تأكيد كند. آنچه در پى مى آيد مقاله اى است از ايشان كه در مجلّه آلمانى زبان ايران زمين چاپ شده. به نظر مى رسد كه طرح ديدگاه هاى همگرايانه ايشان بتواند به بازگشت فضاى گفتوگوى اسلام و مسيحيت مدد رساند.
گفتنى است كه «كانون معنويت ايران» كه در كشور آلمان فعاليت هاى گسترده اى دارد و عهده دار انتشار ايران زمين براى آلمانى زبان هاست، در كنفرانس بين المللى دو روزه اى در ايران در تابستان 1386 از كارنامه علمى ايشان تجليل به عمل آورد.
مقدمه
با توجه به شبهاتى كه امروزه درباره اسلام و پيامبر عظيم الشأن آن مطرح شده و در مواردى تعامل رسول خدا و مسلمانان با اقليت هاى دينى به گونه اى دشمنانه تصوير شده، تبيين روش برخورد پيامبر با كسانى كه بر دين ديگرى بودند، ضرورت دارد. اين شبهات و اشكالات از قديم نيز مطرح بوده، اما امروزه به گونه اى ديگر بيان مى شود. مونتگمرى وات، از مستشرقانِ بنام، نقل مى كند كه برخى از غربيان حكم سعد بن معاذ درباره بنى قريظه را وحشيانه و غيرانسانى خوانده اند. (محمد في المدينة، ص327). ديگرى مى نويسد: «محمد(صلى الله عليه وآله) به زور متوسل شد تا عقيده خود را به مردم بقبولاند» يا «شمشير او و قرآن دشمن تمدن و آزادى و حقيقت خواهى است.»(الاسلام و شبهات المستشرقين، ص152). اين سخنان و گفته هايى از اين قبيل كه اسلام را به خشونت و امثال آن متهم مى كند، از نظريه پردازى بى طرفانه به دور است; زيرا كمتر نويسنده يا سخنگويى مى تواند گرايش هاى درونى و مذهبى خود را در سخن و حتى تحقيقاتش ناديده بگيرد. سعى ما در اين جا بر اين است كه با توجه به منابع تاريخى كه به دليل تقدم و تواتر اجمالى اش ظاهراً مورد قبول مخالفان دين اسلام هم است، به بيان رفتار رسول خدا با پيروان ديگر اديان حاضر در جزيرة العرب بپردازيم. در عين حال، به روش نقد و بررسى را در نظر خواهيم داشت و مواردى از همان گزارش هاى مشهور را كه گاه مورد سوء استفاده قرار گرفته، به بوته نقد مى سپاريم.
اديان در عصر نبوت
عرب در جاهليت اديان و مذاهبى بدين گونه داشت: برخى ايمان به خدا داشتند و بر روش توحيد بودند و برخى ايمان به خدا داشتند، ولى بت مى پرستيدند، به گمان اين كه بت ها به خدا نزديكشان مى كند. عده اى هم عبادت اصنام را مستقلا انجام مى دادند، چون تصور مى كردند آنها نفع و ضرر دارند. يهوديت و نصرانيت و مجوسيت هم در ميان آنان رواج داشت. دسته اى هم اعتقاد به چيزى نداشتند; يك عده هم معتقد بودند كه خدايان در زندگى دنيا مؤثرند و بعد از مرگ همه چيز از بين مى رود. با اين همه، اهل اخبار مى گويند عرب بر يك دين بود. اين همان حنفيت يا دين توحيد است كه دوباره با اسلام تجديد شد و در آن تبلور يافت. (جواد على،المفصل، ص30).[1]
علاوه بر اين اديان، در منابع تاريخى نام افرادى به چشم مى خورد كه گفته مى شود پيش از ظهور اسلام، در ميان عرب جاهلى به نبوت شناخته مى شدند. مقصود از اينان پيامبرانى است كه ادعا مى شود كه در فاصله اى نه چندان دور از ظهور اسلام به دعوت مشغول شدند وگرنه انبياى بزرگى در اين منطقه حضور داشته يا به نبوت رسيده اند. هدف، اشاره به اين مطلب است كه آيا اين افراد رهروانى داشته اند؟ و اگر چنين است تعامل پيامبر اسلام با آنان چگونه بوده است؟
از جمله اين افراد، خالد بن سنان عَبْسى است. مسعودى مى گويد كه خالد در فاصله نبوت حضرت عيسى تا ظهور اسلام (دوران فترت) ظهور كرد، اما به نزديكى زمان او به ظهور اسلام اشاره اى نمى كند. (مسعودى، مروج الذهب، ج2، ص211). از طرفى، صحابه نگاران مى گويند كه پسر يا دختر خالد، رسول خدا را درك كرد. (ابن جوزى، اسدالغابه، ج5، ص338، الاصابه، ج2، ص312). اما ابن سعد مى نويسد: وقتى وَفْدِ عبس خدمت رسول خدا آمدند، آن حضرت از آنان درباره خالد بن سنان پرسيد; گفتند نسلى از او باقى نمانده است; آنگاه فرمود: «ذاك نبىٌ ضَيّعَه قومُه»، آن گاه درباره اين پيامبر براى اصحابش توضيح داد. (زهرى، الطبقات الكبرى، ج1، ص226).
با آن كه تقريباً همه مورخان متقدم درباره اين شخص و جمله رسول خدا درباره او و همچنين معجزه خاموش كردن آتش حرتان (حدثان) سخن گفته و آن را تلقى به قبول كرده اند، اختلاف نظر جدى درباره اين شخص در منابع به چشم مى خورد. داستانِ آمدن دختر خالد بن سنان نزد رسول خدا و جمله «ابنة نبى ضيّعه قومه» در روايتى از امام صادق(عليه السلام)در كتاب كافى (كلينى، الكافى، ج8، ص342). آمده و شيخ صدوق هم وجود چنين پيامبرى را تأييد كرده است; (كمال الدين، ص659). اما در الاحتجاج طبرسى در رديف احتجاجات امام صادق(عليه السلام)، پيامبرى خالد رّد شده است. (طبرسى،الاحتجاج، ج2، ص91). علامه مجلسى بعد از بيان روايات كلينى و طبرسى مى گويد كه اخبار دالّ بر نبوت خالد، بيشتر و قوى تر است. (مجلسى، بحارالانوار، ج14، ص448). از ميان مورخان كهن، مَقدسى با اشاره به اين پيامبر و حنظله ـ كه از آن سخن خواهيم گفت ـ مى گويد: من اينها را درست نمى دانم. (البدء و التاريخ، ج3، ص126). بلاذرى هنگام گزارش داستان خالد واژه «زعموا» را چندين بار تكرار كرده ، سرانجام به نقل از مصعب زبير مى نويسد: به خدا سوگند كه خداوند هيچ پيامبرى از مضر مبعوث نكرد و عبس مى خواست با ساختن اين داستان با قريش مقابله و برابرى كند. (بلاذرى، انساب الاشراف، ج13، ص206). ابن ابى الحديد هم وجود چنين پيامبرى را تأييد نمى كند. (ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه، ج6، ص388). ابن كثير مى گويد كه خالد و حنظله در دوران فترت بودند و از صحابه به شمار مى رفتند، نه از پيامبران; زيرا پيامبر فرمود كه بين من و عيسى بن مريم پيامبرى نبوده است. (دمشقى، البداية و النهايه، 13/85). جاحظ هم مى گويد كه متكلمان اين مطلب را تأييد نمى كنند و مى گويند كه خالد باديه نشين بود و خداوند پيامبرى از اهل باديه برنگزيد. (جاحظ، الحيوان، ج 4، ص478). به نظر مى رسد، اين موضوع مانند بسيارى از اخبار مربوط به اوايل دوره تدوين، از مباحث قبيله اى متأثر بوده نتوان به آن اعتماد كرد. در هر صورت و به فرض پذيرش وجود چنين پيامبرى ، وى صاحب شريعت نبوده(مجلسى، بحارالانوار، ج18، ص220) و براى او پيروانى ذكر نشده است. تنها چيزى كه از پيامبر نقل شده، احترام به دختر اوست كه خبر آن به طور وسيع در منابع اهل سنت و برخى كتب شيعه نقل شده است.
ديگر موسوم به پيامبر حنظلة بن صفوان است كه گفته اند براى اصحاب رّس فرستاده شد، اما قومش او را كشتند. (مسعودى، مروج الذهب ج1، ص78; رسّ نام چاهى است كه اين پيامبر را در آن انداختند). منابع شيعه ذيل تفسير دو آيه اى كه از اصحاب رس نام مى برد، (فرقان: 38 و قاف:12). از حنظله نام نبرده و به طور مطلق با واژه «نبى» از او ياد كرده اند. (براى نمونه نگاه كنيد به: التبيان ، ج7، ص490 و الطبرسى، مجمع البيان 7، ص296). مسعودى از وى با عنوان عبسى ياد مى كند و با توجه به اين كه قبيله عبس در يمن نبوده اند، به نظر مى رسد كه اشتباه باشد. ديگرى شعيب بن مهدم حميرى است. بلاذرى گويد كه قومش او را كشتند و گمان كردند كه بر آنان مبعوث شده است. (بلاذرى، انساب الاشراف، ج1، ص25). آگاهى درباره اين شخص در همين اندازه است و كسى به صراحت او را پيامبر ندانسته است. در مجموع، گزارش هايى كه اين افراد را پيامبران پيش از بعثت دانسته، به اندازه اى نيست كه وجود آنان را اثبات كند و به فرض وجودشان، در دوره اسلامى پيروى نداشته اند تا از تعامل رسول خدا با آنان گفتوگو كنيم.
الف) حنفيت
ب) نصرانيت
از ديگر مناطقى كه مى توان نصرانيت را در آن جستجو كرد، دومة الجندل با افرادى چون اكيدر بن عبدالملك، (معافرى، سيره ابن هشام، ج2، ص526). و قبيله طى با افرادى چون خاندان حاتم است. يكى از مسيحيان ابوعامر بن صيفى اوسى پدر حنظله غسيل الملائكه بود كه در جاهليت به راهب شهرت داشت و پشمينه مى پوشيد; اما هنگامى كه پيامبر به مدينه آمد، بر او حسد برد و بارها مشركان را به مقابله با اسلام تحريك كرد. او در برابر اسلام سخت ايستاد و سرانجام به شام رفت تا قيصر را به جنگ مسلمانان برانگيزاند كه در راه مرد. (نگاه كنيد به: طبرسى، مجمع البيان، ج5، ص126 ذيل آيه 107 سوره توبه مربوط به مسجد ضرار).
ج) مجوسيت
د) يهوديت
پيش از آمدن اوس و خزرج به يثرب ، يهوديان حاكميت اين شهر را در دست داشتند. (جواد على، المفصل، ج6، ص519 ). اما پس از آن به تدريج از موقعيت و نفوذ آنان كاسته شد. از آيه 89 سوره بقره استفاده مى شود كه يهوديان از سوى اوس و خزرج مورد ستم واقع مى شدند; از اين رو به آنان مى گفتند: وقتى پيامبر ظهور كند به كمك او بر شما پيروز خواهيم شد. (وَ كَانُواْ مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُواْ فَلَمَّا جَآءَهُم مَّا عَرَفُواْ كَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الْكَـفِرِينَ ). امام صادق(عليه السلام)در تفسير اين آيه فرموده است: «وقتى اوس و خزرج فزونى يافتند، به اموال يهود تعرض كردند. پس يهوديان گفتند وقتى محمد(صلى الله عليه وآله)مبعوث شود، شما را بيرون خواهيم كرد.» (كلينى، الروضة من الكافى، ص309 ; تفسير عياشى، ج1، ص49). بنابراين يهود پيش از اسلام به لحاظ برترى فرهنگى و موقعيتى كه احبار و علماى اين قوم درنزد عرب جاهلى داشتند،[2] (نگاه كنيد به: سخن ابن خلدون در تاريخ، ج 1، ص555) قابل توجه بودند.
بخش ديگرى از مهاجران يهود در شمال مدينه و در مناطق خيبر، فدك، وادى القرى و تيماء سكونت داشتند. برترى خيبر بر همه بخش هاى يهودى نشين حجاز به امكانات نظامى و قلعه هاى استوار آن بود. فدك كه به دليل بخشيدن آن به حضرت زهرا(عليها السلام) و ردّ و بدل شدن آن ميان خلفا و بنى هاشم، بسيار شهرت دارد، در نزديكى خيبر و در شرق آن واقع شده است. يهوديان مهم ترين گروهى بودند كه پيامبر با آنان تعاملاتى داشت.
هـ) صابئين
به رغم آن كه تكرار اين كلمه در كتاب الهى بايد نشان دهنده حضور آنان در صدر اسلام باشد، ميان رسول خدا و اين گروه هيچ ارتباطى وجود نداشته و گزارشى از برخورد و تعامل آنان با يكديگر به دست ما نرسيده است. بنابراين در اين بحث از اين گروه سخنى به ميان نخواهد آمد. مناسبات رسول خدا با پيروان ديگر اديان
آنچه به طور كلى و به عنوان فرضيه در اين بحث مى توان طرح كرد، آن است كه برخورد رسول گرامى اسلام با صاحبان اديان مختلف بر اساس دعوت و گفتوگو بوده است تا باورهاى نادرست آنان اصلاح شود و آنان به مسير اصلىِ آن دين برگردند. حتى هدف آن حضرت در مورد مشركان نيز برگرداندن آنان به دين حنيف ابراهيم و از بين بردن پيرايه هاى آن بود و آن حضرت در پى تحميل دين جديد بر هيچ گروهى نبود. در مجموع، هدف آن حضرت هدايت مردم با هر دين و گرايش بود، نه سلطه بر آنان; هنگامى كه مسيحيانِ نجران از آن حضرت پرسيدند: آيا مى خواهى تو را بپرستيم؟ فرمود: به خدا پناه مى برم كه غير او را بپرستم يا به پرستش غير او دعوت كنم. براى چنين كارى مبعوث نشده ام و خدا چنين دستورى به من نداده است. (معافرى، سيره ابن هشام، ج1، ص554; همچنين نگاه كنيد به: تفسير آيه ما كان لبشر ان يؤتيه...).
روش قطعى پيامبر با همه گروه ها ابتدا بر گفتوگو و دعوت قرار داشت و به همين دليل، به فرماندهان خود سفارش مؤكد مى كرد كه ابتدا مردم را به سوى خدا بخوانند و اگر تسليم نشدند، جزيه و پذيرش قدرت، حاكم اسلامى به آنان پيشنهاد شود و در غير اين صورت با آنان نبرد كنند. دو نمونه از اين روش پيامبر را در نبردهاى خيبر و وادى القرى مى بينيم. واقدى درباره نبرد وادى القرى گزارش كرده است كه رسول خدا(صلّی الله علیه و آله و سلّم) پرچم ها را به فرماندهان داد; آن گاه مشركان و يهوديان را به اسلام دعوت كرد و فرمود: اگر اسلام آورند جان و مالشان محفوظ است. اما آنان به مبارزه برخاستند تا يازده نفرشان به دست مسلمانان كشته شد. هر كدام از آنان كه كشته مى شد، رسول خدا بقيه را به اسلام دعوت مى كرد. هنگام ظهر، آن حضرت به نماز ايستاد و پس از آن دوباره ايشان را به اسلام فراخواند. (واقدى، المغازى، ج2، ص710). نمونه ديگر را ابن سعد در طبقات آورده، گويد: وقتى رسول خدا حضرت على(عليه السلام) را به نبرد اهل خيبر فرستاد، فرمود «با آنان مبارزه كن تا به يگانگى خدا و رسالت محمد(صلى الله عليه وآله) گواهى دهند; اگر چنين كردند، ريختن خونشان ممنوع و اموالشان محفوظ است.» (زهرى، الطبقات الكبرى، ج2، ص84 ).
بنابراين، فرضيه تحقيق حاضر اين است كه پيامبر اسلام در ابتدا دعوت مى كرد و اگر كسى مسلمان نمى شد، بدون اجبار و تحميل عقايدش، او را به صلح مى خواند و با او پيمان مى بست. گرفتن جزيه را هم مى توان نوعى پيمان به شمار آورد; زيرا با پرداخت جزيه، آن شخص يا گروه همانند مسلمانان و شهروندان دولت اسلامى از امنيت، امكانات و حقوق عمومى برخوردار مى شد; اما اگر به اين پيمان توجه نمى شد و گروه مقابل اعم از ديندار يا مشرك پيمان شكنى مى كرد، يا پيامبر احساس مى كرد كه طرف مقابل در صدد است تا از اين پيمان سوءاستفاده كند، به حكم آيه: إِمَّا تَخَافَنَّ مِن قَوْم خِيَانَةً فَانبِذْ إِلَيْهِمْ عَلَى سَوَآء إِنَّ اللَّهَ لاَ يُحِبُّ الْخَآئِنِينَ (انفال:58). با آنان سخت مقابله مى كرد. تقريباً، بلكه تحقيقاً، همه برخوردهاى نظامى پيامبر با كسانى كه با آنان پيمانى داشته بر اين گونه است. اكنون به بحث اصلى كه چگونگى تعامل پيامبر با پيروان اين اديان است، مى پردازيم. برخورد آن حضرت با مشركان به دليل آن كه آنان بر دين پذيرفته شده اى نبودند، در اين بحث مطرح نمى شود. ترتيب بحث را هم به تناسب كمّيت مطالب سامان مى دهيم و از آن جا كه بيشترين تعامل پيامبر با يهوديان بوده ، طبعاً بيشتر به همين بحث مى پردازيم; اما در ابتدا، از دو گروه ديگر سخن مى گوييم.
الف) با مجوسيان
اين تنها مطلبى است كه از تعامل پيامبر و مجوسيان در عهد خود آن حضرت گزارش شده است. پيداست كه مجوسيان با مسلمانان كنار آمده، به زندگى مسالمت آميز در جوار آنان ادامه دادند و تخلف و معارضه اى با دولت مركزى نداشتند و به همين دليل، پيامبر هم با آنان كارى نداشت. مى توان نامه آن حضرت به خسرو پرويز، شاه ايران، را به نوعى برخورد آن حضرت با آن گروه و دعوتشان به اسلام تلقى كرد; زيرا وى بر مجوس رياست مى كرد. در اين نامه ، رسول خدا به خسرو پرويز نوشت كه اگر تسليم خدا نشود، گناه مجوسيان بر گردن اوست. (طبرى، تاريخ، 2، ص654). اين نامه پيامد خاصى، كه با اين بحث در ارتباط باشد، به همراه نداشت.
پی نوشت :
[1]. درباره اين گرايش ها و اين كه آيا عرب جاهلى موحّد بود و در شكل توحيد اشكال داشت يا اين كه اصل توحيد او محل تأمل است; مباحث زيادى وجود دارد كه در قرآن نيز مطرح شده است ليكن اين نوشتار متكفل آن نيست.
[2]. به گونه اى كه آنان مرجعى براى پاسخ گويى پرسش هاى دينى مشركان به شمار مى رفتند.
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}